کتاب سفر به شهر ممنوعه 2: آریو
جهان امروزی در آینده نزدیک به چه شکل خواهد بود؟ آیا ما انسانها با زمین خود، تنها سیارهی قابل سکونت در منظومه شمسی، مهربان بودیم؟ انسان تنها موجودی در این جهان است که خودخواهیاش بیش از دیگر موجودات زنده است. ما نه تنها به محیط زندگی خود آسیب میزنیم، بلکه محیط زندگی دیگر موجودات را هم با خودخواهی خود نابود کردهایم.
در کتاب سفر به شهر ممنوعه 1: برج سیاه؛ با سارا همراه شدیم، و جهانی که را امانت گذشتگان بود؛ لمس کردیم. سارا به همراه همسفران خود به شهر ممنوعه رفت، جایی که قرنطینه از آنجا آغاز شد و سعی داشت تا از اتفاقات پیش آمده آگاهی بیشتری به دست آورد. در کتاب سفر به شهر ممنوعه2: آریو؛ باز هم با همان جهان سارا مواجه هستیم، اما از زاویه دوربین پسری به نام؛ آریو.
آریو، پسری باهوش و مستند ساز که تمام زندگیاش یک دوربین است. او با ساختن ویدیوهای مستند و انتشار آن در فضای مجازی؛ جنجال به پا میکند. در کتاب دوم از ماجراهای سفر به شهر ممنوعه با آریو همراه هستیم و بخشی از ماجراهای او را دنبال می کنیم.
.
سخن نویسنده
هر چیزی داستانی دارد. حتی نوشتنِ داستان “سفر به شهر ممنوعه” هم داستانی دارد. یک روز یک جا و در یک لحظه سوالی ذهنم را درگیر کرد. اگر تمام موجودات زنده به غیر از انسان؛ و تمام گیاهان و درختان و طبیعت هستی، به یکباره از بین برود؛ جهان امروزی به چه شکل خواهد شد!؟
همین یک سوال کافی بود تا دنیای سفر به شهر ممنوعه خلق شود.
سفر به شهر ممنوعه یک رمان طولانی نیست، گرچه میتوانست یک اثر با تعداد صفحات بسیار زیاد باشد. اما مخاطب هدف این کتاب، تنها افراد کتابخوان نیست. تاثیری که داستان این کتاب باید بگذارد، تاثیر مستقیم و به فکر فرو بردن مخاطب؛ پس از پایان کتاب است.
این کتاب برای آشتی دادن تعداد زیادی از مردم با کتاب و محیط زندگیشان نگارش شده است.
اگر در میان صدها هزار نفری که کتاب را مطالعه میکنند، تنها یک نفر به فکر فرو برود و با محیط زندگی خود مهربانتر باشد، من به عنوان نویسنده رسالت و کار خود را انجام دادهام.
من خوب میدانم که این کتاب عاری از اشتباه نیست، نظرات مثبت و منفی شما را با اشتیاق میخوانم و سعی در بهبود خود و قلمم خواهم داشت.
پیشاپیش از اینکه چشمان مبارک و زمان گرانبهای خود را برای مطالعه کتاب سفر به شهر ممنوعه، در اختیار نوشتههای من قرار می دهید؛ سپاسگزارم.
با احترام :
.
پیشگفتار کتاب سفر به شهر ممنوعه 2 : آریو
من گمان میکنم افراد کتابخوان به دو دسته تقسیم میشوند. کسانی که بدون مقدمه و پیشگفتار، نمیتوانند مطالعه کتاب را شروع کنند و کسانی که حوصله خواندن حرفهای حاشیهای نویسنده را ندارند. پس به احترام هر دو دسته، سعی میکنم که پیشگفتاری کوتاه؛ اما مفید برای شما بنویسم.
اگر این جلد از کتاب سفر به شهرممنوعه را به دست دارید، پس به طور حتم، جلد اول را مطالعه کردهاید. فضای سفربه شهرممنوعه2: آریو ؛ در همان زمان و مکان جلد اول میگذرد، با این تفاوت که دیگر شخصیت اصلی قصهی ما؛ سارا نیست. در ابتدا قصد داشتم تا مانند برخی از سریالها، این جلد را به عنوان اسپینآف یا تکمیلکننده داستان اصلی منتشر کنم، اما از آنجا که آریو، نقش بسیار پررنگی در دنیای سفر به شهرممنوعه دارد، تصمیم گرفتم که این کتاب را به عنوان ادامه جلد اول؛ نگارش کنم.
سفر به شهرممنوعه؛ علاقهمندان خاصی دارد. فضای کتاب شاید نزدیک به داستانهای فانتزی باشد، اما بسیاری از مسائل مطرح شده در این کتاب، میتواند رنگ و بوی واقعی به خود بگیرد. همانطور که میدانیم، باران اسیدی خیالی نیست. پس ماجراهایی که در شهرممنوعه در جریان است، میتواند حقیقی باشد و قابل لمس؛ به شرط آنکه بیدار شویم و به اندازه یک قدم در نجات جهان پیرامون خود تلاش کنیم. به عنوان مثال، گرمایش جهانی موضوع مهمی است که در سالیان اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته است، اما این مشکل در کنار خود مسائلی را به وجود میآورد که در آیندهای نه چندان دور، شاهد اتفاقات ناگواری در تنها سیاره قابل سکونت منظومه خود خواهیم بود.
سفر به شهرممنوعه2: آریو را میتوانید به عنوان یک کتاب مستقل، نه وابسته به جلد اول مطالعه کنید، اما برای درک بهتر برخی مفاهیم و داستانکهای موجود، بهتر این است که پس از مطالعه جلد اول، سراغ این کتاب بروید. سفر به شهرممنوعه، یک رمان طولانی نیست. اما بدون شک در دل تعداد صفحات کم خود، حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
در انتها، تشکر و قدردانی میکنم از تمام کسانی که با حمایتهای خود از جلد اول، چراغ نگارش ادامه این داستان را روشن نگاه داشتند. تشکر ویژه دارم از همسر عزیزم و همینطور برادرم، که به من، تفکراتم و قلمم ایمان داشتند و دارند.
در نهایت قدردانم از احمدرضا تکلی، طراح خوشذوقی که افتخار همکاری با او باعث شد تا تخیلات ذهنم را برای طراحی جلد کتاب به راحتی بیان کنم و در نهایت امر، همان شد که میخواستم.
به امید ساختن یک روز خوب.
.
بخش از کتاب سفر به شهر ممنوعه 2 : آریو؛ را باهم بخوانیم:
ما میشنویم اما گوش نمیدیم!
تا چشم کار میکرد بیابان بی آب و علفی بود که انتها نداشت. بادی ملایم صورتم را نوازش میداد، اما شبیه به نوازش مادر به کودکش نبود. این نوازش به سیلی سرخی بدل شد که وحشت بر دلم رخنه کرد. طوفانی سهمگین به سوی شهر هشتم، جایی که آنجا زندگی میکردم؛ میآمد. دوربین را روشن کردم. محکم و استوار ایستادم. من پسری نیستم که به همین راحتیها جا بزنم. طوفان شن، مرا چون دانهای بلند کرد و روی یک تپه شنی بزرگ انداخت. تا به خودم تکانی بدهم، تپه دهان باز کرد و داخل تاریکی فرو رفتم. سخت نفس میکشیدم. حس کردم چیزی در تاریکی به من خیره شده است. دوربین را سمتش گرفتم و چراغقوه را روشن کردم؛ اما چیزی ندیدم. صداهایی به گوشم میرسید که آشنا بودند. صدای مادرم. مادری که دیگر در میان ما نبود. نور، رفتهرفته رخت میبست و چراغقوه مدام روشن و خاموش میشد. دست و پا زدم. احساس خفگی رهایم نمیکرد، نمیتوانستم نفس بکشم. تاریکی به سمت من آمد، دوربین و چراغقوه شکست، و تاریکی مرا بلعید. در آخرین نگاهم به تاریکی؛ دنیایی را دیدم که وحشت چشمانم را پر کرد. قبل از آنکه نفس آخر را بکشم، از این کابوس لعنتی بیدار شدم.
از آخرین باری که وارد طوفانشن شدم و آن ویدیو را ساختم چند هفتهای میگذرد. اما رویاها و کابوسهای من تمامی ندارد. گاهی میترسم که چشم روی هم بگذارم و بخوابم. حس میکنم نیاز به یک هدف دارم، به یک کار جدید، به چیزی که ذهنم را از آن ماجرا دور کند. شاید رفیق یا دوست. اما هنوز هم بهترین رفیق من، دوربین قدیمی و عزیزی هست که بدون آن هویتی ندارم.
پسرهایی که به سن من میرسند، دغدغههایی مثل من ندارند. آخرین باری که دوربین دست گرفتم، درست زمان آن طوفان شنی بود که شهر را کامل دفن کرد. شک ندارم که علت خرابی دوربین، خاکی بود که داخل لنزش رفت.
سعی میکنم با خنده وارد مغازه بشوم. همان مرد کم سن و سال با ریش سفیدش که دوربینم را تحویل گرفت، مشغول تعمیر یک لپتاپ عتیقه است.
صدایم را صاف میکنم.
«اومدم دنبال دوربینم»
بدون اینکه نگاهم کند، پاسخ میدهد.
«قرار ما دیروز بود . . .»
نسخه الکترونیکی کتاب سفر به شهر ممنوعه 2 : آریو
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.